728 x 90

نور دیده‌ها و روشنایی بخش بصیرتها

چهارم خرداد ۱۳۵۱ - روز شهادت بنیانگذاران مجاهدین و دو تن از اعضای مرکزیت
چهارم خرداد ۱۳۵۱ - روز شهادت بنیانگذاران مجاهدین و دو تن از اعضای مرکزیت
فلا تعلم نفس مّا أخفی لهم مّن قرّة أعینٍ جزاء بما کانوا یعملون ﴿سوره سجده-آیه۱۷)

هیچ کس نمی‏داند چه چیز از آنچه روشنی‏ بخش دیدگان است به پاداش آنچه انجام می‏دادند برای آنان پنهان شده است!


به راستی راز ماندگاری و سرفرازی این نسل در برابر این آزمایش‌ها در چیست؟ به نظر من در سرچشمه‌اش در ۴خرداد و در رهبری مسعود که از همان جا جوشیده است (مریم رجوی)

4خرداد روز شهادت بنیانگذار کبیر مجاهدین خلق ایران و سایر یاران صدیق و پاکبازش می‌باشد. واقعیت این است که وقتی او در میان ما نیست و عدم حضور عینی او را با گوشت و پوست لمس می‌کنیم، برایمان خیلی سخت و سنگین است. طبعاً این حالت برای کسی که وصل‌تر و مشروط‌تر به او بوده، سخت‌تر و سنگین‌تر است. اما برای آن‌که در ”وصل“ و ”سنخیت“، به ”یگانگی“ با ”او“ رسیده باشد، این جدایی و هجران، آن‌قدر سنگین است که قابل وصف نیست. یعنی من نمی‌توانم وصف کنم. آنکس می‌تواند وصف کند که در همان ”مقام“ باشد. این توصیفات، سایه - روشن ناکاملی است از احوال مسعود، بعد از شهادت حنیف. نمی‌دانم بر مسعود چه گذشته است، ولی آنچه تا امروز دیده‌ایم مصداق این شعر مولانا است که می‌گوید:
شرح این هجران و این سوز جگر - این زمان بگذار تا وقت دگر. باشد تا روزی سعادت آن را کسب کنیم که مسعود زبان بگشاید و از ناگفته‌ها و ناگفتنیها بگوید. می‌دانم که این به ظرفیت و صلاحیت ما در شنیدن بر می‌گردد، چرا که باز هم به قول مولانا رمز شنیدن آن است که:
با لب دمساز خود گر جفتمی - هم‌چو نی من گفتنیها گفتمی.

اما چون هیچ چیزی در این جهان گم نمی‌شود، چون زمان بی‌وقفه به پیش می‌رود، چون خورشید می‌درخشد و روز از پی شب می‌آید، موضوع به هجرانها و سوز جگرها خاتمه پیدا نمی‌کند. بلکه برعکس به وصل در مداری بالاتر، به حضور در میدانی فعال‌تر، به تأثیرگذاری در پهنه‌ای بسیار وسیع‌تر و تغییردهندگی در عمقی بسا بیشتر بالغ می‌شود. اگر جز این بود، جهان هیچ سمت و سو و هدف و مقصدی نداشت و ما نمی‌توانستیم در سرود چهار خرداد با تمام ایمان و اعتقادمان بخوانیم که: در ستیغ کوه، در بلند ابر، در همه آبی دریا و در همه وسعت صحرا، بشنوم سرودتان، و خرداد را صبح شهیدان و شهادت را نقطه عطف یک پیکار و کارکرد محمد حنیف را زدودن غبار از رخ دین بدانیم و بیش از پیش به خدای یکتا یقین حاصل کنیم. خیر چنین چیزی اصلاً امکان نداشت.

اما چون خدا هست و راه تکامل حقیقت دارد و فداها و صداقتها نه فقط گم نمی‌شود، بلکه هر لحظه ”پیدا“تر می‌شود، به مصداق آیه‌ای که در مطلع نوشته آمده است، خدا خودش به صراحت و تأکید می‌گوید که من به‌خاطر آنچه که آنها کردند، به‌خاطر فدای صادقانه‌ای که کردند، به‌خاطر پرداخت بی‌چشمداشتی که کردند، به‌خاطر... .. چشم روشنی‌هایی برای آنها مخفی کرده‌ام که هیچ‌کس از آنها آگاه نیست، این چشم روشنیها در مقاطع مختلف زمان یکی بعد از دیگری آشکار می‌شوند، و ما در 50سال عمر سازمان مجاهدین، آن را تجربه کرده‌ایم و آزموده‌ایم که هر کدام و یکی بعد از دیگری روشنایی و نور بیشتری دارد و راه مجاهدین را در مسیر مبارزه بی‌وقفه‌شان، بیشتر روشن کرده است. روشناییها و اوج و عروجهایی که که هرگز تمام نشده‌اند و هرگز تمام نیز نخواهند شد. زیرا سرمنشأ زاینده و سرچشمه فیاض آن هم‌چنان هست و در نزد پرودگار خودش، روزی داده می‌شود. بل أحیاء عند ربّهم یرزقون ﴿آل عمران-۱۶۹﴾

چه شده است که این زنجیره ”نور و روشنایی“ قطع نشده و به اذن خدا می‌رود تا آینده تاریخ انسان را یک بار دیگر روشن کند. هزاره سوم میلادی تشنه نوری جدید از تبار نورمصطفی و تلألؤ صدیقه کبرا است.

به سالیان گذشته و به تاریخ معاصر میهنمان برگردیم. به سالهای 1341 به بعد نگاهی می‌کنیم. در روزگاری که صدق و وفا پدیده نایابی بود، در زمانی که مایه‌گذاری تا انتها و پاکبازی، سخت غریب و دور از ذهن بود، در شرایطی که تجارت و انتظار بازده سریع، مشی رایج رجال ملی و سیاست‌بازان «پستوهای میدان بهارستان تا میدان مخبرالدوله» بود، آری در آن ایام، قلبی در سینه‌ای به‌گونه‌یی دیگر می‌تپید، اندیشه‌ای در سری، شوری دیگر داشت، گامهای استوار مردی سینه حوادث را جانانه می‌شکافت و ایمانی عمیق، مرز زمان را در می‌نوردید و می‌رفت تا در فلک یک سرزمین به‌نام ایران و در عرصه و عرشه اندیشه ناب ”یکتاپرستی“ طرحی نوین پی افکند. آن قلب و آن اندیشه، نامش محمد حنیف‌نژاد بود. بین خود و خدایش پیمان داشت که به هر قیمت و تا هر کجا، بپردازد و فقط پروای او را داشته باشد. آری او این‌گونه آغاز و این‌چنین دستگاه خود را ساز کرد.

بدینسان بود که ”مجاهد“ متولد شد و ”مجاهدین“ بنیانگذاری شدند، پاک و پاکیزه و صاف و صافی، مایه‌گذار و پرداخت کننده در مسیر تکامل یعنی همان راه خدا و راه خلق. و چنین بود که بر سرلوحه خود نوشتند: «فدا و صداقت»، و برای تحقق آن هر چه در توان داشتند در طبق اخلاص گذاشتند.

بگذارید بگویم؛ راستش همین الآن که می‌نویسم این احساس را دارم که: نفس اندیشیدن و خواندن و نگارش درباره او، در لحظه آبشاری از همان خلوص را در انسان جاری می‌کند. ”حقیقت“ چقدر قوی، مؤثر و تغییر دهنده است...

تردید نباید کرد که اگر در این بنیان و بنیانگذاری، خلوص نیت نبود، اگر فقط برای خدا و خلق خدا نبود، بی‌تردید این ناخالصی در گذر زمان بارز می‌شد، رشد می‌کرد و تداوم این سازمان را نهایتاً متوقف می‌نمود. جهان بسیار منظم و قانونمند است. ذره‌یی هم تعارف برنمی‌دارد. مماشات نمی‌کند، و به کسی امتیاز نمی‌دهد. اگر امروز شما با شکوفایی سازمان مجاهدین مواجه هستید، اگر می‌بینید که به‌رغم توطئه‌های بی‌انتهای دجالان زمان، محکم و استوار ایستاده و به پیش می‌رود و پا بر زمین می‌کوبد و می‌گوید سرنگونی، سرنگونی، سرنگونی، و آن را گام به گام به پیش می‌برد، حتماً که موتور خاموشی ناپذیری دارد و به‌گونه‌یی بنا شده که در این مسیر طولانی – از گذشته تا آینده اش- بسیار آبدیده و تو پر و بی‌خلل و فرج تر هم شده است. راستی بنیان این بنا و سوخت لازم برای تداوم آن چیست؟ و از آن کیست؟ محمد آقا. محمد حنیف‌نژاد.
مسعود در چند جمله کوتاه همه حرف را زده است-باهم می‌خوانیم: «بعد از سه دهه آدم خوب می‌تواند ببیند که این بنیانگذاران سازمان، از لحاظ عنصر انقلابی و ضداستثماری خیلی مایه‌دار، خیلی جگردار بودند از قدم و نفسشان، ایمان می‌بارید. مخصوصاً محمد حنیف که در آن روزگار که کسی با این چیزها کاری نداشت، چنین توانمندی و ظرفیتی داشت... در حقیقت به‌خاطر همان خونها بود که از قضا مجاهدین آن روزگار مجاهدین شدند. در مثل – و نه در قیاس – اگر امام حسین و عاشورایی نبود، خیلی ارزشها مکتوم می‌ماند و کسی نمی‌فهمید که حسین کیست. چیزی نبود! حتی برای این‌که خودش فهم بشود، باید خودش نثار می‌شد. این خیلی سنگین است، ولی اصلاً امام حسین یعنی همین... . و خون حنیف سنگین‌ترین بهایی بود که مجاهدین پرداختند... آنچه که می‌ماند قدم و نفس صدق است. بله پیام ۴خرداد، پیام ماندگاری و فزایندگی و در حقیقت پیام رستگاری است».

همه می‌دانیم که محمد آقا در سال 44 سازمان را تأسیس کرد، صرفنظر از چند سال مقدمه کار، 6سال تمام برای شکل‌گیری و ارتقاء آن، بی‌وقفه تلاش کرد. در سال 50، اما بر اثر یک خیانت، کلیه اعضای کادر مرکزی و 90% سایر اعضا، توسط ساواک شاه دستگیر شدند. صحنه این‌طور است که: در جلوی چشم محمد آقا تمام دستآوردهای 6ساله‌اش ظاهراً از بین رفته و به چنگ ساواک افتاده است. خودش و تمام اعضای مرکزیت در آستانه اعدام هستند. گویی دوباره به نقطه صفر رسیده‌ایم. چیزی که دیگران علی‌العموم این‌گونه می‌اندیشند و این اندیشه بسیار منطقی می‌نماید. اما ببینیم که محمد آقا- خودش صحنه را چگونه میدید، چه احساسی داشت و افق اندیشه‌اش چگونه پرده‌ها را کنار می‌زد: او در یادداشتی که برای یاران باقیمانده‌اش در زندان نوشت و خودش و سعید آن را امضا کرده بودند، پس از سفارشات متعدد، می‌گوید که: «دل قوی دارید که باز هم خدا با ماست. همان نیروی عظیمی که ما را به این حد رسانده، قادر است ما را حفظ کند و در کنف حمایت خود گیرد. از هیچ فیضی ما را محروم ندارد و به اذن خودش باز هم بالاتر از اینها برساند.»...

با این جملات دو گونه می‌توان برخورد کرد. یکی این‌که محمد آقا دارد به یارانش روحیه می‌دهد و می‌خواهد که آنها را امیدوار نگه دارد. البته اینکار خیلی خوب است و طبیعی است که یک رهبر در دل ضربه، تلاش کند که یارانش را تقویت کرده و آنها را مقاوم نگاه دارد. اما گونهٴ دوم نگاه به این جملات، توجه به نگرش و جهان‌بینی محمد آقا است که منشأ توانمندیهای خودش را از کجا می‌داند و از کجا می‌بیند و خودش را در وصل به کدام سرچشمه مطلق فیاض می‌یابد و حرفهایش ترجمان کلام و پیام کیست. او می‌گوید که از آغاز کار، ”نیروی عظیمی“ بوده است که ما را به این نقطه رسانده است، همان ”نیرو“ می‌تواند باز هم ما را ”حفظ “ کند و از هیچ ”فیضی“ محروم ندارد و آنگاه در کلامی که حامل پیام یگانگی و انطباق عمیق خودش با خدا و راه او است، می‌گوید که ”به اذن خودش“ باز هم به بالاتر از اینها می‌تواند ما را برساند. راستی محمد آقا در آن لحظات بر روی کدام ”قله“ ایستاده بود که می‌توانست قله‌های بالاتر را ببیند و بگوید ”به اذن خودش باز هم به بالاتر از اینها برساند“. بی‌تردید، او در یقین کامل بود که بذری را که کاشته است _ به زبان قرآن _ «از جنس همان شجره طیبه‌ای است که در آینده، در هر مقطع محصولات و ثمرات آن به اذن خدا به بار خواهد نشست». حتماً که پرده‌هایی برای او به کنار رفته بود و ”چشم روشنیهای خدا“ را در افق زمان به‌وضوح می‌دید، در غیراینصورت، در آن شرایط، چنین کلماتی از دهان کسی نمی‌توانست بیرون بیاید.

اینک 43سال از شهادت حنیف و از نوشتن آن سطور می‌گذرد. دیگر نیاز نیست کسی نابغه باشد تا صحت و قطعیت این کلام را اثبات شده بیابد. اما باید نبوغ بسیار زیادی داشت، ژرفای بسیار زیادی در اندیشه و بینشها داشت تا بتوان فهمید که عمق ایمان و یقین محمد آقا تا به کجاست که چنین کلماتی در چنان شرایطی از ذهن و اندیشه او جاری شده است. اگر کسی ضربه خورده باشد، اگر کسی طعم دستگیری و شکنجه را چشیده باشد، اگر کسی به زندان و سلول افتاده باشد، خوب می‌فهمد که تا چه اندازه یک نفر بایستی از ثبات اندیشه و نگرش عمیق و واقعی، از ایمان به حق و یقین به آینده برخوردار باشد، که به جای لحظات افسوس و یا در خود رفتن باز هم کلامش امیدبخش و راهگشا و رو به آینده و تأثیرگذار و تغییر دهنده باشد و بر روی عمیق‌ترین حقایق قطعی آفرینش تکیه کرده، استوار باقی بماند و دیگران را نیز به آن بشارت بدهد.

راستی بیایید باهم دو مقوله ”بقا“ و ”فنا“ را تجربه کرده و عمیق‌تر فهم کنیم. محمد آقا تمام دستآوردهای 6ساله خودش را ظاهراً از دست داد. خود وی نیز در روز 4خرداد به‌شهادت رسید. در دادگاه اول بر خلاف بقیه نفرات، به محمد آقا حکم اعدام نداده بودند تا بتوانند با این ”پرارزش‌ترین عنصر در مجاهدین“ معامله کنند. بده و بستانی صورت بگیرد. در این معامله، محمد آقا زنده می‌ماند. بشرط آن‌که فقط چند کلمه در نفی خلوص آرمان یگانه پرستی خودش، و یا در نفی خلوص حقانیت سیاسی خودش و یا در نفی ضرورت مشی آشتی‌ناپذیر مبارزه خودش، سخن می‌گفت. همین. البته که تصمیم و انتخاب بسیار سختی برای مجاهدین بود. وقتی او را در مقابل این انتخابها قرار دادند و در دادگاه اول به او حکم اعدام ندادند، به یاران مجاهدش گفت که: مطمئن باشید که حکم اعدام خودم را برایتان میآورم. عجب اقتداری! عجب صلابتی! و عجب درایتی! او با تلاش سنگین خودش را به جوخه اعدام رساند. خودش و همه چیزش را داد تا بقای آرمانش که ”همه چیز“ است را به‌دست بیاورد. محمد آقا در این معامله پیروز شد. و برای همیشه پیروز باقی ماند. حالا آیا معنای بقا و فنا روشن است. در یک عبارت کوتاه: «فدا عین بقا در جمع و در آرمان» است. حالا، آیا سزاوار نیست که به‌خاطر این همه خلوص و ایمان و یقین، خداوند زنجیره‌یی از چشم روشنیها را عطا کند! بی‌دریغ عطا کند؟

آری سازمان مجاهدین ماند و به‌رغم جنایت ساواک شاه و مجالس ترحیمی که خیلی از ”رجال“ و سیاسیون بازنشسته و نم کشیده برای سازمان مجاهدین گرفتند، این حکومت شاه بود که در کمتر از7سال بعد، برای همیشه در زباله‌دان تاریخ دفن شد. در این میان خیانت اپورتونیستهای چپ‌نما نیز به‌رغم دود و دم فراوانش فقط باعث شد که مسعود مجاهدین را یک گام کیفی دیگر به چپ یعنی به سوی یگانگی و یکتاپرستی بیشتر رهنمون شود تا همان اندیشه‌های حنیف را برجسته‌تر دریابند و برجسته‌تر در میدان مبارزه به‌کار گیرند. تاریخ و گذر زمان آن خائنین را اصلاً جدی نگرفت و در لای چرخدنده‌های خود، له و مضمحل کرد. نمی‌خواهم در این‌جا به تشریح نقش و کارکرد مسعود در زندان، در مسیر احیای سازمان با ”همان آرم و همان آیه“ و در مسیر ”همان اندیشه‌های حنیف‌نژاد“ بپردازم. فقط دلم می‌خواهد که صحنه آخرین ارتباط مسعود با محمد آقا را که در دو سلول مجاور، با زدن مرس با یکدیگر صحبت می‌کردند را از زبان شاهد صحنه بازگو کنم: «... ... . مسعود یک حالتی داشت، دست‌هایش را تکان می‌داد و در آخرین دقایق وداع این پیام را به برادر مجاهدمان محمود احمدی دیکته کرد و او هم به حنیف مخابره کرد. مسعود گفت: «تو معلم بزرگ ما و نسل ما بودی، تاریخ ما هرگز کاری را که تو کردی و راهی را که تو رفتی فراموش نخواهد کرد. مطمئن باش ما راهت را ادامه می‌دهیم. من سعی می‌کنم شاگرد خوبی برای تو و راه تو باشم و با تو پیمان می‌بندم..».... آری مسعود پیمان بست و بر پیمانش، جانانه وفادار مانده است.

زمان گذشت و نهایتاً نیز در روز 30 دی چشمان مردم ایران به حضور مسعود در میان آخرین دستهٴ زندانیان سیاسی آزاد شده روشن شد. روشنایی برتر، آشکار شد. درخشید و قلبها و اندیشه‌ها را مالامال عشق و ایمان کرد. این روشنایی راه را نشان داد. خدا به وعده‌اش عمل کرد چشم روشنی بزرگ که برای خیلیها ناشناخته و مخفی بود، در انظار و در قلبهای مردم طلوع کرد و از همان لحظه، نطفه نبردی آینده ساز بین تمامیت ”اسلام ناب محمدی“ از یک طرف و ”تمامیت دجالیت ضدبشری یعنی خمینی“ از طرف دیگر آغاز شد. عجب نبرد باشکوهی، باید به آینده نگری و بینش حنیف‌نژاد مسلح بود تا فهمید که در این نبرد به‌غایت خونین و نفس‌گیر چه رحمت بیکرانی برای بشریت در راه است. و تا کجا چشم روشنیهای دیگری هم‌چنان در راهند.

نبرد با هیولای قرن، تمامیت باطل، کفر مجسم، بزرگترین دجال زمان، خمینی ضدبشر فرا رسید. کسی که مردم او را در کسوت ”امام“ و در ماه می‌دیدند و 6 میلیون نفر در تهران به استقبالش رفتند. راستی در افتادن با چنین ”امام“ رذالت پیشه‌ای، نیاز به ادامه دهنده راستین راه برترین یکتا پرستان تاریخ داشت. اگر کسی نبود که در مقابل او بایستد، نور خدا در زمین خاموش می‌شد اما خدا اراده کرده است که نور خود را به تمام و کمال بتاباند، هر چند خیلیها را خوش نیاید. این وعده خدا است و خدا هیچ‌گاه خلف وعده نکرده است.

مجاهدین برای این نبرد، برای تداوم آن، و برای به پیروزی رساندن قطعی و یقینی آن، هر روز و هر لحظه آماده‌تر می‌شدند -و البته باز هم می‌شوند- یعنی هر چه که چاه باطل خمینی عمیق‌تر می‌شد، قله حق و حقیقت در مجاهدین رفیع تر می‌شد و صعود می‌کرد. در این مسیر قیمت دادن از بهترینها، از برترینها، از زیباترینها، از ذیقیمت ترینها و از دوست داشتنی‌ترینها سنت مجاهدین شد. مناسک عروج مجاهدین این‌چنین برگزار می‌شد، فدای هزاران اشرف رجوی، موسی خیابانی، منیره رجوی، محمد ضابطی، کاظم رجوی، فاطمه مصباح و... .. قافله‌ای از عاشق ترینها، سرشارترینها، بی‌نام و نشان‌ترینها، پرآوازه‌ترینها، صبورترینها، پرشتاب‌ترینها، رهاترینها و... ...

این‌چنین بود که قافله ”برترین ها“، در بالابلندترین شاخسار تکاملی خودش به بار نشست و این بار خدا چشم روشنی مخفی نگاه داشته‌ای را به پاداش همه صداقتها و فداها، عیان کرد که چشمها هم‌چنان در او خیره مانده‌اند. حتی چشمهای خود مجاهدین. نه ظرفیت رویت تمامیت حقیقت او را دارند و نه توان چشم برداشتن از او. خدا ”مریم رجوی“ را هدیه کرد. کسی که غبار و شعاعی از نور زنان یکتاپرست تاریخ بر او نشسته و تابیده است و بقول مسعود در مقام کنیزی فاطمه زهرا سر بر آستان او می‌ساید. راستی اگر او هدیه و چشم روشنی خدا به نسل ما نیست پس چیست؟ زنجیره نور و روشنایی هرگز انفصال نداشته است. خدا هرگز خلف وعده نکرده است.

از تک تک مجاهدین و اشرف‌نشانان بپرسید، همین را می‌گویند. حال که دیگر خیلی غیرمجاهدها هم همین را می‌گویند. با صدای بلند هم می‌گویند و از این‌که چنین حقیقتی را شناخته‌اند اعلام افتخار هم می‌کنند و برای خود در آینده تاریخ به همین دلیل نقش و تأثیر رقم می‌زنند. این ”خیلی“ لشکری از زنان و مردان، از برترین شخصیتهای سیاسی، نظامی، امنیتی، هنری، فرهنگی و علمی و... هستند که هر کدام به‌طور علنی راجع به ”مریم“ سخن گفته‌اند آنها خیلی خوب قیمت حرف زدنشان را می‌دانند و بعضا نیز مجبور شده‌اند که این قیمت را بپردازند، اما هم‌چنان می‌تازند. او اینک خورشید مجاهدین شده است. به حقیقت به او ”مهر تابان“ می‌گویند. مجاهدین در امتداد او گام برمی‌دارند. در مسیری که همین پرتو چشم‌انداز آن را روشن کرده است، بی‌تردید سرنگونی رژیم ملاها را محقق می‌کنند. یعنی که او الماس شکافنده‌ای است تا پیروزی.

سزاوار آن است که برای تصویر خلوص ”بنیان“ های سازمان مجاهدین و بنیانگذار آن از تک‌تک ”چشم روشنی“های خدا در این 50سال یاد کنیم و هر کدام را مشروحا مورد بررسی قرار بدهیم. مثلاً از عزیمت و از پرواز تاریخساز مسعود، از اسطوره اشرف و... . ولی این نیاز به نوشتن چند کتاب دارد و نیاز به نویسنده‌های بسیار زیاد. باشد تا روزی نوبت آن فرا برسد.

امسال پنجاهمین سال بنیانگذاری سازمان را پشت سر می‌گذاریم. نیم قرن مبارزه بی‌وقفه که خود داستانی است. به قول مسعود: «شیر آهن کوهمرد، برجسته‌ترین رجل انقلابی تاریخ معاصر ایران، مربی و مرشد همه مجاهدان، کجاست که شکوفایی بذری را که کاشته و بالندگی کشت و زرعی را که پی افکنده ببیند و غرق شگفتی شود»

در جواب با بلندترین صدا باید گفت: محمد آقا همین جاست. او نور دیده‌ها و روشنایی بخش بینش‌ها و بصیرتهای همه ما مجاهدین است. در مسیر تحقق آرمانهای او تا قله پیروزی و سرنگونی قطعی رژیم ضدبشری بی‌وقفه می‌تازیم. فلا تعلم نفس مّا أخفی لهم مّن قرّة أعینٍ جزاء بما کانوا یعملون.

گر جان عاشق دم زند آتش در این عالم زند
وین عالم بی‌اصل را چون ذره‌ها برهم زند

بشکافد آن دم آسمان نی کون ماند نی مکان
شوری درافتد در جهان، وین سور بر ماتم زند

حق آتشی افروخته تا هر چه ناحق سوخته
آتش بسوزد قلب را بر قلب آن عالم زند

خرداد1394
										
											<iframe style="border:none" width="100%" scrolling="no" src="https://www.mojahedin.org/if/3a269550-c8d6-42c3-bd12-e60577976688"></iframe>
										
									

گزیده ها

تازه‌ترین اخبار و مقالات